سرای خاموشان

سخن عشق و حقیقت از مجرای جان عارفان جهان

شب تار است و گرگان میزنند میش

شب تار است و گرگان میزنند میش
دو زلفانت حمایل کن بوره پیش
از آن کنج لبت بوسی به مو ده
بگو راه خدا دادم به درویش


باباطاهر

۰

هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر

هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو، بی باکتر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر


مولانا

۰

رحمت نام خداوندگار

تا به اکنون بسیار باخته ام و زندگی ام را به پیشه های پوچ تلف کرده ام.
رحمت خداوندگار مرا از خواب برخیزانید.
اینک؛ بیدارشده، به خویشتن اجازه نخواهم داد که طعمه ی اوهام شود. 
من شامل "رحمت نام خداوندگار" شده ام. باید تنگ در آغوشش نگاه دارم و مگذارم برای یک ثانیه نیز از من جدا شود. 
بایستی "شکل زیبای خداوندگار" را در ذهن خویش گرامی دارم. 
این جهان برای زمانی طولانی مرا به بردگی حواس مسخره داشته است. 
اینک دیگر از آن هیچ نخواهم داشت. 
حال من زنبوری بر نیلوفر باریتعالی ام و به ذهن خود اجازه نخواهم داد که برای یک لحظه نیز از لذّت شهد این نکتار کناره بگیرد. 


تولسی داس

۰

رازی که سر زلف تو با باد بگفت

رازی که سر زلف تو با باد بگفت
خود باد کجا تواند آن راز نهفت
یک ره که سر زلف تو را باد بسفت
بس گل که ز دست باد می‌باید رفت


سنایی

۰

راه ناممکن

عالِمان شاهراهی را برگزیده اند
که دورشان می دارد،
و به باد رفته اند.
کبیر به راه ناممکن خداوندگار 
صعود کرده
و به جا مانده است.

۰

شاهدند آنان که با دل خاستند

شاهدند آنان که با دل خاستند
گر چه با صد رنج و مشکل خاستند
چون ز حقّ دیدار حقّ می خواستند
بر فراز چرخ باطل خاستند


حلمی

۰

تن محنت کشی دیرم خدایا

تن محنت کشی دیرم خدایا
دل با غم خوشی دیرم خدایا
ز شوق مسکن و داد غریبی
به سینه آتشی دیرم خدایا


باباطاهر

۰

نیست عاشق را به یک موضع قرار

نیست عاشق را به یک موضع قرار
هر زمانی در مکانی دیگر است
نی خطا گفتم برون است از مکان
لامکان او را نشانی دیگر است


عطار

۰

این خرقه بینداز

حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
کاتش از خرقه ی سالوس و کرامت برخاست

۱

بیندیشی میندیش از بد و خوب

بیندیشی میندیش از بد و خوب
ز دو آسوده شو، یک باش ای جان
ورای گنبد گیتی چراغی ست
درون قلب تو گشته ست پنهان


حلمی

۰

عمر درازی نهاد یار به دوران خویش

تو زر بس نادری نیست کست مشتری
صنعت آن زرگری رو به سوی کان خویش
دور قمر عمرها ناقص و کوته بود
عمر درازی نهاد یار به دوران خویش


مولانا

۰

با حکم تو عشّاق جهان می گیرند

با حکم تو عشّاق جهان می گیرند
هم جام برون و هم نهان می گیرند
هر لحظه به راهت ار چه جان می بازند
تا نام تو را برند جان می گیرند


حلمی

۰

ره عاشق خراب اندر خراب است

ره عاشق خراب اندر خراب است
ره زاهد غرور اندر غرور است


دل زاهد همیشه در خیال است
دل عاشق همیشه در حضور است


نصیب زاهدان اظهار راه است
نصیب عاشقان دایم حضور است


جهانی کان جهان عاشقان است
جهانی ماورای نار و نور است


عطّار

۰

دوش رفتم به در میکده خواب آلوده

دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده


آمد افسوس کنان مغبچه ی باده فروش
گفت بیدار شو ای رهروی خواب آلوده


شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده


حافظ

۱
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان