سرای خاموشان

سخن عشق و حقیقت از مجرای جان عارفان جهان

خدایی که مکانش لامکان بی

خدایی که مکانش لامکان بی
صفابخش جمال گلرخان بی
پدیدآرنده ی روز و شب و خلق
که بر هر بنده او روزی رسان بی


باباطاهر

۰

پسندم آنچه را جانان پسندد

یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد


باباطاهر

۰

شب تار است و گرگان میزنند میش

شب تار است و گرگان میزنند میش
دو زلفانت حمایل کن بوره پیش
از آن کنج لبت بوسی به مو ده
بگو راه خدا دادم به درویش


باباطاهر

۰

تن محنت کشی دیرم خدایا

تن محنت کشی دیرم خدایا
دل با غم خوشی دیرم خدایا
ز شوق مسکن و داد غریبی
به سینه آتشی دیرم خدایا


باباطاهر

۰

خوشا آنان که سودای تو دارند

خوشا آنان که سودای تو دارند
که سر پیوسته در پای تو دارند
به دل دارم تمنّای کسانی
که اندر دل تمنّای تو دارند


باباطاهر

۰

من آن رندم که گیرم از شهان باج

من آن رندم که گیرم از شهان باج
بپوشم جوشن و بر سر نهم تاج
فرو ناید سر مردان به نامرد
اگر دارم کشند مانند حلاج


باباطاهر

۰

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم


باباطاهر

۰

شب تاریک و سنگستان و مو مست

شب تاریک و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارنده‌اش نیکو نگهداشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست


باباطاهر

۰

موام آن آذرین مرغی که فی‌الحال

موام آن آذرین مرغی که فی‌الحال
بسوجم عالم ار برهم زنم بال
مصوّر گر کشد نقشم به گلشن
بسوجه گلشن از تأثیر تمثال

باباطاهر

۰

بلا رمزی ز بالای ته باشد

بلا رمزی ز بالای ته باشد
جنون سری ز سودای ته باشد
به صورت آفرینم این گمان بی
که پنهان در تماشای ته باشد


باباطاهر


۰

ببندم شال و میپوشم قدک را

ببندم شال و میپوشم قدک را
بنازم گردش چرخ و فلک را
بگردم آب دریاها سراسر
بشویم هر دو دست بی نمک را


 باباطاهر


۰

مو آن بحرم که در ظرف آمدستم

مو آن بحرم که در ظرف آمدستم
چو نقطه بر سر حرف آمدستم
به هر الفی الف قدی بر آیو
الف قدم که در الف آمدستم


باباطاهر

 

۰

اگر زرّین کلاهی عاقبت هیچ

اگر زرّین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ


باباطاهر


۰

مو که چون اشتران قانع به خارم

مو که چون اشتران قانع به خارم
جهازم چوب و خرواری ببارم
بدین مزد قلیل و رنج بسیار
هنوز از روی مالک شرمسارم

باباطاهر


۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان