سرای خاموشان

سخن عشق و حقیقت از مجرای جان عارفان جهان

شستشویی کن..

Painting: Liberation by José Rodríguez,2019

شستشویی کن و آنگه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده

حافظ

۰

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس | غزل حافظ

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده‌ام بی سر و سامان که مپرس


کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس


به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس


زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل
دل و دین می‌برد از دست بدان سان که مپرس


گفت‌وگوهاست در این راه که جان بگدازد
هر کسی عربده‌ای این که مبین آن که مپرس


پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوه‌ای می‌کند آن نرگس فتان که مپرس


گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم
گفت آن می‌کشم اندر خم چوگان که مپرس


گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا
حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس


نقاشی: "ماهِِ فانوس دریایی" از دنیا لیلی
۰

آتش و آب

سینه گو شعله ی آتشکده ی پارس بکش
دیده گو آب رخ دجله ی بغداد ببر

حافظ

۰

طاعت استاد ببر

سعی نابرده در این راه به جایی نرسی
مزد اگر می طلبی طاعت استاد ببر

حافظ

۰

به هیچ وجه دگر..

مگر به روی دلارای یار ما ورنه
به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید

حافظ

۰

همه بند است و فریب

طرّه ی شاهد دنیا همه بند است و فریب
عارفان بر سر این رشته نجویند نزاع


حافظ

۰

زبانت درکش

زبانت درکش ای حافظ زمانی
حدیث بی زبانان بشنو از نی

۰

نکته ی سربسته چه دانی، خموش!

گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته ی سربسته چه دانی، خموش! 


حافظ 

۰

در پس آینه طوطی صفتم داشته اند

بارها گفته ام و بار دگر می گویم
که من دلشده این ره نه به خود می پویم
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند
آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم


حافظ

۰

در خرقه از این بیش منافق نتوان بود

در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه ی رندانه نهادیم
چون می رود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم


حافظ

۰

این خرقه بینداز

حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
کاتش از خرقه ی سالوس و کرامت برخاست

۱

دوش رفتم به در میکده خواب آلوده

دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده


آمد افسوس کنان مغبچه ی باده فروش
گفت بیدار شو ای رهروی خواب آلوده


شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده


حافظ

۱

گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست


حافظ

۰

بر خر خودشان نشان

گوییا باور نمی دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند

حافظ

۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان