سرای خاموشان

سخن عشق و حقیقت از مجرای جان عارفان جهان

وصل تو به مشتاقی..

Painting: Reaching for the Moon by Maxfield Parrish

وصل تو به مشتاقی می‌جویم و می‌خوابم
نام تو به رعنایی می‌خوانم و می‌تابم
تا چشم درون بستم از چشم درون جستم
در خدمت بالایان چندیست که مضرابم

حلمی


تابلو: "به سوی ماه" از مکسفیلد پَریش

۰

اگر جانی تو جانان قسمت توست

Potter`s Hands by Melani Pyke

اگر جانی تو جانان قسمت توست
پریشانی پریشان قسمت توست
تو آبادی و آبادی‌ست از تو
تو ویرانی و ویران قسمت توست

حلمی

۰

عاشقا آغوش بگشا..

Ascension by Tomasz Alen Kopera

عاشقا آغوش بگشا، باک چیست
بال بگشا، کودک خاکی نمان

بی‌رهی در جستجوی راه باش
در رهی رقّاص شو تا بیکران

ساده شو، پیچیدگان را راه نیست
ساده تابد آفتابِ شادمان

حلمی


تابلوی "معراج" اثر آلن کوپرا
۰

نیروی تسلیم

آنچه عمل می‌کند نیروی حال نیست، بلکه نیروی تسلیم است.

حلمی

۰

گنج های حال

سرانجام می فهمیم آیا می توانیم بار گذشته ی افتخار آمیز خود را بیش از این به دوش بکشیم - همچون برده ای که جنازه ی مومیایی شده ی پادشاه خویش را - یا باید آن را برای همیشه رها کنیم و برای یافتن گنج های حال دست به مخاطره زنیم.

حلمی

۱

بی خدایی،‌ با خدایی، هر چه ای

بی خدایی،‌ با خدایی، هر چه ای
باید اوّل از در رویا پرید


باید اوّل درس های خاک را
در تنور موسِقی آتش کشید


تا که روح از خواب تو بیرون شود
تو شوی در راه دل جان رشید


حلمی

۰

پنجره ای از بهشت

Illustration by Roberto Weigand | Caminho
در این اقلیم، دریایی‌ست. بر این دریا، پلی‌ست و بر فراز این پل، پنجره‌ای‌ست در میان آسمان، گشوده. پنجره‌ای از بهشت بر تو گشوده‌ام. چرا آن من ملول را رها نمی کنی و به سویم برنمی‌خیزی؟

حلمی

۰

نذرش شهانه گیرم

شایسته نیست بی مِی نذر نگار کردن
مهتاب یار من گشت، نذرش شهانه گیرم

حلمی

۰

همه جا خانه ی روح است..

همه جا خانه ی روح است، برآور دستی
تا بدانی ز چه روی از چه جهانی رستی
گر چه هر روز و شبش تیره و تار است ولی
تو چنین از سر پستی به فرازی جستی

حلمی

۰

نماز روح فراداست

هیچ جمعیت به هیچ صراطی مستقیم نیست، نماز روح فراداست. 

حلمی

۰

سخن عشق

سخن عشق فراخوان آزادی معنوی است. یعنی می توانی دو پا بر زمین داشته باشی و سر بر آسمانها. یعنی می توانی آزاد باشی در جهانهای خدا. همین امروز، همین حالا.

حلمی

۰

از روی سرخ ما..

از نحو عقل چون بی مصرف آمدیم
رستیم و آفتاب ما را به پا گرفت
از روی سرخ ما چون یار می گذشت
از باد مشرقی موسی عصا گرفت

حلمی
غزل کامل را اینجا بخوانید.

۰

وصال

وصال؛ آسمانش بلند، شبش بی انتها، رنجهاش بیکران، آتشش بی امان، باری سحرگاهش بس نورانی، نانش نور و شرابش موسیقی.


حلمی

۰

رمزگویی خاصه شد آزار ما

رمزگویی خاصه شد آزار ما
من بگویم تو بخوان از کار ما
من نگویم تو نمان بر جای خود
تو بمان هر راه بین هم یار ما


حلمی

۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان