دوشنبه ۱۹ آذر ۹۷
حواس من در خوابی عرفانی از کار بازماند، نه یک خواب آلودگی از سر خستگی و بیخبرانه، بل یک خلاء هوشیارانه و آگاهانه. از جسم خویش رها گشتم، در تفکّراتم فرو رفتم و هنگامی که اوج می گرفتم پنداری، هستی وسیع و بیکران را دیدم که مرا ندا در داد: هرمس، در جست و جوی چه ای؟ پرسیدم : تو کیستی؟ گفت: من راهنمای توأم، عقل اعلی، تفکر آتوم، خدایی واحد، همیشه و همه جا با توأم، آمال تو را می دانم... تمنّا کردم: به من بنما سرشت واقعیت را. مرا از معرفت آتوم موهبت فرما. ناگهان همه چیز در برابرم تغییر کرد. واقعیت در یک آن گشوده شد. منظری بیکران را دیدم. همه چیز در نور حل شد.