سرای خاموشان

سخن عشق و حقیقت از مجرای جان عارفان جهان

یک چند در اسلام فرس تاخته‌ایم

یک چند در اسلام فرس تاخته‌ایم
یک چند به کفر و کافری ساخته‌ایم
چون قاعدهٔ عشق تو بشناخته‌ایم
از کفر به اسلام نپرداخته‌ایم


سنایی 


۰

کاری که نه کار توست ناساخته باد

کاری که نه کار توست ناساخته باد
در کوی تو مال و ملک درباخته باد
گر چهره ی من جز از غم توست چو زر
در بوته ی فرقت تو بگداخته باد


سنایی


۰

ای دوست همه جهانت دشمن بادا

در دست منت همیشه دامن بادا
وانجا که تو را پاست سر من بادا
برگم نبود که کس تو را دارد دوست
ای دوست همه جهانت دشمن بادا


سنایی


۰

محراب جهان جمال رخساره‌ی توست

محراب جهان جمال رخساره‌ی توست
سلطان فلک اسیر و بیچاره‌ی توست
شور و شر شرک و زهد و توحید و یقین
در گوشه‌ی چشم‌های خونخواره‌ی توست

سنایی


۰

بازی بنگر عشق چه کردست آغاز

بازی بنگر عشق چه کردست آغاز
می‌ناز ازین حدیث و خود را بنواز
بر درگه این و آن چه گردی به مجاز
ساز ره عشق کن برو با او ساز

سنایی


۰

بیرون جهان همه درون دل ماست

بیرون جهان همه درون دل ماست
این هر دو سرا، یگان یگان منزل ماست
زحمت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود آن منزل ماست

سنایی 



۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان