جمعه ۱۰ آذر ۹۶
ادب عشق جمله بیادبیست
امة العشق عشقهم آداب
مولانا
ساقیا برخیز و در ده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامی ست نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده در ده، چند ازین باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را؟
دود آه سینه ی نالان من
سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را