سرای خاموشان

سخن عشق و حقیقت از مجرای جان عارفان جهان

آن یکی در خانه‌ای در می‌گریخت

Painting: NightHawk by Eric Fan

آن یکی در خانه‌ای در می‌گریخت
زردرو و لب‌کبود و رنگ‌ریخت


صاحب خانه بگفتش خیر هست
که همی لرزد ترا چون پیر دست


واقعه چونست چون بگریختی
رنگ رخساره چنین چون ریختی


گفت بهر سخرهٔ شاه حرون
خر همی‌ گیرند امروز از برون


گفت می‌گیرند کو خر جان عم
چون نه‌ای خر رو ترا زین چیست غم


گفت بس جدند و گرم اندر گرفت
گر خرم گیرند هم نبود شگفت


بهر خرگیری بر آوردند دست
جدجد تمییز هم برخاستست


چونک بی‌تمییزیان‌مان سرورند
صاحب خر را به جای خر برند


نیست شاه شهر ما بیهوده‌گیر
هست تمییزش سمیعست و بصیر


آدمی باش و ز خرگیران مترس
خر نه‌ای ای عیسی دوران مترس


مولانا

۰

هرآنجا که هستید..

هرآنجا که هستید نقطه‌ی ورود است.

کبیر

The Entry Point  | Kabir

موسیقی: Desert Dwellers - At Last, Our Refuge

۰

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس | غزل حافظ

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده‌ام بی سر و سامان که مپرس


کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس


به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس


زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل
دل و دین می‌برد از دست بدان سان که مپرس


گفت‌وگوهاست در این راه که جان بگدازد
هر کسی عربده‌ای این که مبین آن که مپرس


پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوه‌ای می‌کند آن نرگس فتان که مپرس


گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم
گفت آن می‌کشم اندر خم چوگان که مپرس


گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا
حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس


نقاشی: "ماهِِ فانوس دریایی" از دنیا لیلی
۰

عشق بی سر و پاست

Memory by Rene Magritte

جنون عشق به ز صد هزار گردون عقل
که عقل دعوی سر کرد و عشق بی سر و پاست

مولانا


نقاشی از رنه ماگریت

🌿مطالب بیشتر را می توانید در کانال تلگرامی لامکان دنبال کنید.
۰

کبیر می گوید..

چطور شما،
از رئیس پلیس می خواهید که
از شهری پاسداری کند که در آن:
قصابی ها توسط کرکسها محافظت می شوند؛
گاوهای نر حامله اند،
گاوهای ماده نازا هستند،
و گوساله ها روزی سه بار شیر میدهند؛
موش ها قایقران هستند
و گربه های نر را مثل قایق ردیف کرده اند؛
قورباغه ها از مارها به عنوان نگهبان استفاده می کنند،
و شغالها شیرها را دنبال می کنند؟
کبیر می گوید:
کسی می داند من راجع به چه صحبت می کنم؟

🌿 تعدادی از اشعار کبیر، عارف هندی قرن پانزدهم میلادی را در اینجا می توانید بخوانید.

۱

آه کبیر چه بی قرار است همه وقت!

تن و ذهن من فسرده است 
زیرا تو با من نیستی.
چقدر دوستت می دارم و در خانه ام می خواهمت!
وقتی می شنوم مردم مرا فدایی تو می خوانند
شرم آگین به کناری می نگرم
چرا که می دانم ما هرگز دیدار نکرده ایم.
پس این عشق من بهر تو چیست؟
من به غذا نمی اندیشم، 
مرا اعتنایی به خواب نیست، 
من در درون و بیرون بی قرارم. 
عروس، محبوب خویش را می خواهد
چنانکه تشنه لبی آب را. 
چطور می توانم کسی را بیابم
که پیغام مرا به "میهمان" برساند؟
آه کبیر چه بی قرار است همه وقت!
چقدر که می خواهد "میهمان" را ملاقات کند! 

۰

کلام خاموشان

عزیزان! می توانید کلام خاموشان را در کانال تلگرام "لامکان" و یا پینترست "عارفان شاعر" دنبال کنید. 

Telegram/lamakaan

Pinterest/mysticpoets

۰

ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

ساقیا برخیز و در ده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را

ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را

گر چه بدنامی ست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده در ده، چند ازین باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را؟

دود آه سینه ی نالان من
سوخت این افسردگان خام را

محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را



۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان