سرای خاموشان

سخن عشق و حقیقت از مجرای جان عارفان جهان

شهود خاموشان..

شهود خاموشان ز چشم شوخ توست
شهنشه جانی، شکوه نام از تو

حلمی


۰

کار عاشق، بی تمنّا زیستن

کار عاشق، بی تمنّا زیستن
در همین لحظه همین جا زیستن
کار عاقل، رفتن از راه هوا
در پی دیروز و فردا زیستن

حلمی


۰

ته که ناخوانده‌ای علم سماوات

ته که ناخوانده‌ای علم سماوات
ته که نابرده‌ای ره در خرابات
ته که سود و زیان خود ندانی
به یاران کی رسی هیهات هیهات

باباطاهر


۰

ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

ساقیا برخیز و در ده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را

ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را

گر چه بدنامی ست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده در ده، چند ازین باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را؟

دود آه سینه ی نالان من
سوخت این افسردگان خام را

محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را



۰

دل بی‌عشق چشم بی‌نور است

هر دلی کان به عشق مایل نیست
حجرهٔ دیو دان، که آن دل نیست

زاغ، گو: بی‌خبر بمیر از عشق
که ز گل، عندلیب غافل نیست

دل بی‌عشق چشم بی‌نور است
خود ببین حاجب دلایل نیست

بی‌دلان را جز آستانهٔ عشق
در ره کوی دوست منزل نیست

هر که مجنون شود درین سودا
ای عراقی مگو که عاقل نیست


۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان