سرای خاموشان

سخن عشق و حقیقت از مجرای جان عارفان جهان

گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد

دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد


گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد


سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد


بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد


حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد

۰

اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد


و گر به رهگذری یک دم از وفاداری
چو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد


و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس
ز حقه دهنش چون شکر فروریزد


من آن فریب که در نرگس تو می‌بینم
بس آب روی که با خاک ره برآمیزد


فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد


تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه‌تر برانگیزد


بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد


۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان