سرای خاموشان

سخن عشق و حقیقت از مجرای جان عارفان جهان

خود راه بگویدت که چون باید رفت

گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت


عطّار

۱

خواهی که دلت محرم اسرار آید

خواهی که دلت محرم اسرار آید
بی خود شود و لایق این کار آید
برکش ز برون دو جهان دایره ای
در دایره شو تا چه پدیدار آید


عطّار
 

۰

سرّیست برون زین همه اسرار که هست

سرّیست برون زین همه اسرار که هست
نوریست جدا زین همه انوار که هست
خرسند مشو به هیچ کاری و بدانک
کاریست ورای این همه کار که هست


عطّار


۰

این کار که عشق تو مرا پیش آورد

این کار که عشق تو مرا پیش آورد
نه در خور جان من درویش آورد
من حوصله ای نداشتم، عشق توام
چندان کامد حوصله با خویش آورد

عطار


۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان