سرای خاموشان

سخن عشق و حقیقت از مجرای جان عارفان جهان

کاری که نه کار توست ناساخته باد

کاری که نه کار توست ناساخته باد
در کوی تو مال و ملک درباخته باد
گر چهره ی من جز از غم توست چو زر
در بوته ی فرقت تو بگداخته باد


سنایی


۰

ای دوست همه جهانت دشمن بادا

در دست منت همیشه دامن بادا
وانجا که تو را پاست سر من بادا
برگم نبود که کس تو را دارد دوست
ای دوست همه جهانت دشمن بادا


سنایی


۰

مو که چون اشتران قانع به خارم

مو که چون اشتران قانع به خارم
جهازم چوب و خرواری ببارم
بدین مزد قلیل و رنج بسیار
هنوز از روی مالک شرمسارم

باباطاهر


۰

ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را

ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را
تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را

ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی
خاک ره باید شمردن دولت پرویز را

دین زردشتی و آیین قلندر چند چند
توشه باید ساختن مر راه جان آویز را

هر چه اسبابست آتش در زن و خرم نشین
بدرهٔ ناداشتی به روز رستاخیز را

زاهدان و مصلحان مر نزهت فردوس را
وین گروه لاابالی جان عشق‌انگیز را

ساقیا زنجیر مشکین را ز مه بردار زود
بر رخ زردم نه آن یاقوت شکر ریز را

سنایی

۰

تراژدی واقعی

ما به آسانی کودکی را که از تاریکی می ترسد درک می کنیم. تراژدی واقعی زندگی زمانی ست که انسانها از روشنایی می ترسند.


افلاطون


۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان