با سینه ی این و آن چه گویی غم خویش؟
از دیده ی این و آن چه جویی نم خویش؟
بر ساز تو عالمی ز بیش و کم خویش
آنگاه بزی به ناز در عالم خویش
با سینه ی این و آن چه گویی غم خویش؟
از دیده ی این و آن چه جویی نم خویش؟
بر ساز تو عالمی ز بیش و کم خویش
آنگاه بزی به ناز در عالم خویش
یک. چشمی که من با آن خدا را می بینم، همان چشمی ست که خدا با آن مرا می بیند.
دو. دقیقاً همان کاری را انجام بده که اگر تضمین کامل آن را داشتی انجام می دادی.
سه. هزینه ی بی عملی بس عظیم تر از اشتباه نکردن است.
چهار. آنچه که در خاک مراقبه (عبادت) می کاریم، بایست که در مزرع عمل برداشت کنیم.
پنج. اگر تنها عبادتی که در تمام عمر خود کرده اید گفتن "متشکّرم" بوده است، همان بسنده است.
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهان گیری غم لشکر نمیارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منّت دونان دو صد من زر نمیارزد
حدیث صوت و نورست این که در ویرانه ها افتاد
سرود آفتاب نو که در میخانه ها افتاد
اگر گوش نهان داری بیا و بشنو این آهنگ
که نام باده دیگربار سر پیمانه ها افتاد
راه بجو که دور نیست
راه میان گور نیست
راه میان چشم هاست
در کتب قطور نیست
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
گر بوی نمیبری در این کوی میا
ور جامه نمیکنی در این جوی میا
آن سوی که سویها از آنسوی آید
میباش همان سوی و بدین سوی میا
عزیزان! می توانید کلام خاموشان را در کانال تلگرام "لامکان" و یا پینترست "عارفان شاعر" دنبال کنید.
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
به دنبال من می گردی؟
من کنار تو هستم
شانه ی من مقابل توست
مرا در گنبد و بارگاه نخواهی یافت
نه در زیارتگاههای هند
نه در کنیسهی یهود
نه در کلیسای جامع
نه در مراسم عشای ربانی
نه در نغمه سرایی مذهبی
نه در پاهای پیچ داده شده دور گردن
نه در گیاهخواری
وقتی واقعاً برای من جستجو کنی
فوراً مرا میبینی
مرا در کوچکترین خانه خواهی یافت
کبیر میگوید: شاگردان به من بگویید خدا چیست؟
او نفَس درون نفَس است.
سوی من آ که تو را تنگ در آغوش کشم
ذرّه ای ترس تو را دور کند از دل ما
شب روحها واصل شود مقصودها حاصل شود
چون روز روشن دل شود هر کو ز شب آگاه شد
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
"راه" همچون یک ظرف خالیست.
هیچ چیز در آن نیست،
و این مقصودیست که دنبال می کند.
بر چشم ها نامرئی ست،
حال آنکه می تواند دیده شود.
هر چه بیشتر از آن فیض بری،
فیض بیشتری خواهد بخشید.