گوییا باور نمی دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند
گوییا باور نمی دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند
باشد که به منتهی درجه دور باشم از دگم ها و آیین های اغناکننده
از زمانی که رحمت خداوند به "ذهنم" راه یابیده
هرگز بهر جوییدن چنان سرگردانی هایی گمراه نشده
بلکه دیر زمانی ست بر مراقبه بر عشق و شفقّت خو کرده است
من به تمامی تفاوتهای بین خود و دیگران را از یاد برده ام.
برو گر به خویش شادی، که ره پیاله خون است
ره عاشقی چه دانی که سیاحت جنون است
همه گرد خویش گردند که زمین عقل گرد است
برو آدمی چه دانی که زمین عشق چون است
خوش آن که در این زمانه آزاده بزیست
خرسند به هر چه هستی اش داده بزیست
این یک دم عمر را گرامی می داشت
آزاده و هم ساده و با باده بزیست
تا کی ای مست خواب غفلت و جهل
گوش سوی مقلّد نااهل؟
تا به مقصد درین طریق تو را
کی رساند دلیل نابینا؟
جهان خاموش و چشمان تو بیدار
فلک در تاب و خاموشان به پیکار
خروشی گر نمی بینی به پندار
مپندار عاشقان را ساده، هشدار!
عقل بند و دل فریب و تن غرور و جان حجاب
راه از این جمله گرانی ها نهانست ای پسر
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن
سوی آن حضرت نپوید هیچ دل با آرزو
با چنین گلرخ نخسبد هیچ کس با پیرهن
آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست
وان کت کلهی نهاد طرّار تو اوست
آنکس که ترا بار دهد بار تو اوست
وآنکس که ترا بی تو کند یار تو اوست
آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد
امسال در این خرقه ی زنگار برآمد
آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی
آنست که امسال عرب وار برآمد
آن یار همانست اگر جامه دگر شد
آن جامه به در کرد و دگربار برآمد
همه سو نظر چو کردی نظری به سوی ما کن
سخن سکوت بشنو، دم آدمی رها کن
دم آدمی چه باشد؟ دم آسمان عزیز است
دم آسمان بگیر و گوش محرمانه وا کن