سرای خاموشان

سخن عشق و حقیقت از مجرای جان عارفان جهان

بر خر خودشان نشان

گوییا باور نمی دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند

حافظ

۰

باشد که به منتهی درجه دور باشم..

باشد که به منتهی درجه دور باشم از دگم ها و آیین های اغناکننده
از زمانی که رحمت خداوند به "ذهنم" راه یابیده
هرگز بهر جوییدن چنان سرگردانی هایی گمراه نشده 
بلکه دیر زمانی ست بر مراقبه بر عشق و شفقّت خو کرده است
من به تمامی تفاوتهای بین خود و دیگران را از یاد برده ام.


میلارپا

۰

سیاحت جنون

برو گر به خویش شادی، که ره پیاله خون است
ره عاشقی چه دانی که سیاحت جنون است
همه گرد خویش گردند که زمین عقل گرد است
برو آدمی چه دانی که زمین عشق چون است


حلمی

۰

برآمدن بنگر

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد

مولانا

۰

سادگی..

سادگی، شُکوه بیان است.


والت ویتمن

۰

خوش آن که در این زمانه آزاده بزیست

خوش آن که در این زمانه آزاده بزیست
خرسند به هر چه هستی اش داده بزیست
این یک دم عمر را گرامی می داشت
آزاده و هم ساده و با باده بزیست


خیام

۱

کی رساند دلیل نابینا؟

تا کی ای مست خواب غفلت و جهل
گوش سوی مقلّد نااهل؟
تا به مقصد درین طریق تو را
کی رساند دلیل نابینا؟


عراقی

۰

جهان خاموش و چشمان تو بیدار

جهان خاموش و چشمان تو بیدار
فلک در تاب و خاموشان به پیکار
خروشی گر نمی بینی به پندار
مپندار عاشقان را ساده، هشدار!


حلمی

۱

جمله گرانی ها

عقل بند و دل فریب و تن غرور و جان حجاب
راه از این جمله گرانی ها نهانست ای پسر


مولانا

۰

خوش برانیم..

خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه و زین مغرّق نکنیم


حافظ

۰

با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست

با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن
سوی آن حضرت نپوید هیچ دل با آرزو
با چنین گلرخ نخسبد هیچ کس با پیرهن


سنایی

۰

آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست

آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست
وان کت کلهی نهاد طرّار تو اوست
آنکس که ترا بار دهد بار تو اوست
وآنکس که ترا بی تو کند یار تو اوست


سنایی

۰

آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد

آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد
امسال در این خرقه ی زنگار برآمد


آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی
آنست که امسال عرب وار برآمد


آن یار همانست اگر جامه دگر شد
آن جامه به در کرد و دگربار برآمد


مولانا

۰

گوش محرمانه وا کن

همه سو نظر چو کردی نظری به سوی ما کن
سخن سکوت بشنو، دم آدمی رها کن
دم آدمی چه باشد؟ دم آسمان عزیز است
دم آسمان بگیر و گوش محرمانه وا کن


حلمی

۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان