سر صبح جان ما شد به دیار آفرینش
که شبانه بست بودیم به نوار آفرینش
ز رباط کهنه رستیم و دم خدا گرفتیم
پس صد هزار قرنی سر کار آفرینش
سر صبح جان ما شد به دیار آفرینش
که شبانه بست بودیم به نوار آفرینش
ز رباط کهنه رستیم و دم خدا گرفتیم
پس صد هزار قرنی سر کار آفرینش
حواس من در خوابی عرفانی از کار بازماند، نه یک خواب آلودگی از سر خستگی و بیخبرانه، بل یک خلاء هوشیارانه و آگاهانه. از جسم خویش رها گشتم، در تفکّراتم فرو رفتم و هنگامی که اوج می گرفتم پنداری، هستی وسیع و بیکران را دیدم که مرا ندا در داد: هرمس، در جست و جوی چه ای؟ پرسیدم : تو کیستی؟ گفت: من راهنمای توأم، عقل اعلی، تفکر آتوم، خدایی واحد، همیشه و همه جا با توأم، آمال تو را می دانم... تمنّا کردم: به من بنما سرشت واقعیت را. مرا از معرفت آتوم موهبت فرما. ناگهان همه چیز در برابرم تغییر کرد. واقعیت در یک آن گشوده شد. منظری بیکران را دیدم. همه چیز در نور حل شد.
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
آنی که قرار با تو باشد ما را
مجلس چو بهار با تو باشد ما را
هر چند بسی به گرد سر برگردم
آخر سر و کار با تو باشد ما را
دی شانه زد آن ماه خم گیسو را
بر چهره نهاد زلف عنبر بو را
پوشید بدین حیله رخ نیکو را
تا هر که نه محرم نشناسد او را
ذهنم آرام شد
آن زمان که دانش بی حد را یافتم
و آتش هایی که جهان را می سوزانند
حال نزد من آب ِخنک اند.
گفتگو با خدا این گونه است:
تو می گویی، او گوش نمی کند.
او می گوید، تو گوش نمی کنی.
او می گوید، تو گوش می کنی.
او نمی گوید، تو گوش می کنی.
هرگز مبرید نام عاشق
تا دفتر عشق بر نخوانید
آب رخ عاشقان مریزید
تا آب ز چشم خود نرانید
سنایی
حرف خدا گفتنم حاصل بی قبلگی ست
ای دل افسون من قبله ی پنهان بگیر
با همه بنشستن و بی همه برخاستن
هیبت پرواز را، روح! تو این سان بگیر
سکوت معنویان را بیا و کار بساز
لباس مدّعیان را بسوز و دور انداز
سکوت معنویان چیست؟ عجز و خاموشی
لباس مدّعیان چیست؟ گفتگوی دراز
من به جستجوی او شدم
و خویشتن را گم کردم؛
قطره با دریا آمیخت -
حال چه کس می تواند پیدایش کند؟
به جستجوی او رفتن و رفتن
من خودم را گم کردم؛
دریا با قطره آمیخت -
حال چه کس می تواند پیدایش کند؟
ای خوش چو پلنگ مست بیدار شوی
در هُرم حریم عشق در کار شوی
زین جمع پریش سوی جانان گیری
در جمع یکان حریف دیدار شوی
شب تار است و گرگان میزنند میش
دو زلفانت حمایل کن بوره پیش
از آن کنج لبت بوسی به مو ده
بگو راه خدا دادم به درویش