چون بسیارم تجربه افتاد از خویش
از تجربه آمدم به فریاد از خویش
در تجربه هر که نیست آزاد از خویش
خاکش بر سر که سرنگون باد از خویش
عطار
چون بسیارم تجربه افتاد از خویش
از تجربه آمدم به فریاد از خویش
در تجربه هر که نیست آزاد از خویش
خاکش بر سر که سرنگون باد از خویش
عطار
خیز و در کاسه ی زر آب طربناک انداز
پیشتر زان که شود کاسه ی سر خاک انداز
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز
حافظ
خاموش که خاموشی بهتر ز عسل نوشی
درسوز عبارت را، بگذار اشارت را
مولانا
شوقی که چو گل دل شکفاند عشق است
ذهنی که رموز عشق داند عشق است
مهری که تو را از تو رهاند عشق است
لطفی که تو را بدو رساند عشق است
عراقی
او را که حقیقت حقیقتهاست خالیا می نامند که در آن حقایق انبار شده اند!
هنگام به خاک سپردنم بگویید این که زیر خاک میکنیم تن سقراط است، نه خود او.
سقراط
طریق خامشان طی کن
سلوک حرف لرزان است
میان چشم های تو
طریقی سوی یزدان است
حلمی
هلاک خود به خود کردن نه نیکوست
مگر عزم هلاک من کند دوست
ز معشوق آنچه آید لایق آید
که تاوانست هرچ از عاشق آید
عطار
باید تلاش کنم تا تنها خدا را در دوستانم و تنها خدا را در گربه هایم ببینم.
فلورانس نایتینگل
دین زردشتی و آیین قلندر چند چند
توشه باید ساختن مر راه جان آویز را
هر چه اسبابست آتش در زن و خرم نشین
بدره ی ناداشتی به روز رستاخیز را
سنایی
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم
باباطاهر
راهی که بتوان به فراچنگ آورد
راه تغییرناپذیر نیست
نامی که بتوان بر زبان راند
نام جاودانه نیست.
لائوتزو
برای خدمت به زندگی
آن چنان که هست
نه این چنین که می نماید،
باید آن چنان باشیم که هستیم
نه این چنین که می نماییم.
حلمی