گرچه ز جهان جویی نداریم
هم سر به جهان فرو نیاریم
زان جا که حساب همّت ماست
عالم همه حبّه ای شماریم
گرچه ز جهان جویی نداریم
هم سر به جهان فرو نیاریم
زان جا که حساب همّت ماست
عالم همه حبّه ای شماریم
گهی درد تو درمان می نماید
گهی وصل تو هجران می نماید
دلی کو یافت از وصل تو درمان
همه دشوارش آسان می نماید
عشق تو ز عالم هیولانی نیست
سودای تو حدّ عقل انسانی نیست
ما را به تو اتّصال روحانی هست
سهل است گر اتّفاق جسمانی نیست
تا کی ای مست خواب غفلت و جهل
گوش سوی مقلّد نااهل؟
تا به مقصد درین طریق تو را
کی رساند دلیل نابینا؟
تا دلبرم او باشد دل بر دگری ننهم
تا غمخورم او باشد غمخوار نخواهم شد
چون ساخته ی دردم در حلقه نیارامم
چون سوخته ی عشقم در نار نخواهم شد
آن رفت که میرفتم در صومعه هر باری
جز بر در میخانه این بار نخواهم شد
از توبه و قرّایی بیزار شدم، لیکن
از رندی و قلّاشی بیزار نخواهم شد
عراقی (کلیک کنید و بشنوید)
آشکارا نهان کنم تا چند؟
دوست میدارمت به بانگ بلند
دلم از جان خویش دست بشست
بعد از آن دیده بر رخ تو فکند
عراقی
ماییم که بیمایی ما مایۀ ماست
خود طفل خودیم و عشق ما دایۀ ماست
فیالجمله عروس غیب همسایۀ ماست
وین طرفه که همسایۀ ما سایۀ ماست
عراقی
شوقی که چو گل دل شکفاند عشق است
ذهنی که رموز عشق داند عشق است
مهری که تو را از تو رهاند عشق است
لطفی که تو را بدو رساند عشق است
عراقی
عشق شوقی در نهاد ما نهاد
جان ما را در کف غوغا نهاد
فتنهای انگیخت، شوری درفکند
در سرا و شهر ما چون پا نهاد
جای خالی یافت از غوغا و شور
شور و غوغا کرد و رخت آنجا نهاد
نام و ننگ ما همه بر باد داد
نام ما دیوانه و رسوا نهاد
چون عراقی را درین ره خام یافت
جان ما بر آتش سودا نهاد
در کوی تو عاشقان درآیند و روند
خون جگر از دیده گشایند و روند
ما بر در تو چو خاک ماندیم مقیم
ورنه دگران چو باد آیند و روند
عراقی
ای دل، سر و کار با کریم است، مترس
لطفش چو خداییش قدیم است، مترس
از کرده و ناکرده و نیک و بد ما
بی سود و زیان است، چه بیم است؟ مترس
عراقی
آنجا که تویی عقل کجا در تو رسد
خود زشت بُوَد که عقل ما در تو رسد
گویند ثنای هر کسی برتر از اوست
تو برتر از آنی که ثنا در تو رسد
عراقی
پرسیدم از آن کسی که برهان دانست:
کان کیست که او حقیقت جان دانست؟
بگشاد زبان و گفت: ای آصف رای
این منطق طیر است، سلیمان دانست
عراقی