تا کی ای مست خواب غفلت و جهل
گوش سوی مقلّد نااهل؟
تا به مقصد درین طریق تو را
کی رساند دلیل نابینا؟
تا کی ای مست خواب غفلت و جهل
گوش سوی مقلّد نااهل؟
تا به مقصد درین طریق تو را
کی رساند دلیل نابینا؟
آشکارا نهان کنم تا چند؟
دوست میدارمت به بانگ بلند
دلم از جان خویش دست بشست
بعد از آن دیده بر رخ تو فکند
عراقی
شوقی که چو گل دل شکفاند عشق است
ذهنی که رموز عشق داند عشق است
مهری که تو را از تو رهاند عشق است
لطفی که تو را بدو رساند عشق است
عراقی
عشق شوقی در نهاد ما نهاد
جان ما را در کف غوغا نهاد
فتنهای انگیخت، شوری درفکند
در سرا و شهر ما چون پا نهاد
جای خالی یافت از غوغا و شور
شور و غوغا کرد و رخت آنجا نهاد
نام و ننگ ما همه بر باد داد
نام ما دیوانه و رسوا نهاد
چون عراقی را درین ره خام یافت
جان ما بر آتش سودا نهاد
آنجا که تویی عقل کجا در تو رسد
خود زشت بُوَد که عقل ما در تو رسد
گویند ثنای هر کسی برتر از اوست
تو برتر از آنی که ثنا در تو رسد
عراقی
پرسیدم از آن کسی که برهان دانست:
کان کیست که او حقیقت جان دانست؟
بگشاد زبان و گفت: ای آصف رای
این منطق طیر است، سلیمان دانست
عراقی
اول قدم از عشق سر انداختن است
جان باختن است و با بلا ساختن است
اول این است و آخرش دانی چیست؟
خود را ز خودی خود بپرداختن است
عراقی
دل بر تو نهم، زنم بداندیشان را
وز تو نبرم ستیزه ی ایشان را
گر عمر مرا در سر کار تو شود
عهد تو به میراث دهم خویشان را
عراقی
هر دلی کان به عشق مایل نیست
حجرهٔ دیو دان، که آن دل نیست
زاغ، گو: بیخبر بمیر از عشق
که ز گل، عندلیب غافل نیست
دل بیعشق چشم بینور است
خود ببین حاجب دلایل نیست
بیدلان را جز آستانهٔ عشق
در ره کوی دوست منزل نیست
هر که مجنون شود درین سودا
ای عراقی مگو که عاقل نیست