راه بجو که دور نیست
راه میان گور نیست
راه میان چشم هاست
در کتب قطور نیست
راه بجو که دور نیست
راه میان گور نیست
راه میان چشم هاست
در کتب قطور نیست
عشقست تمام آنچه ما کاشته ایم
پس نیز تمام عشق برداشته ایم
دیوان چو ز غرب عقل برتاخته اند
ما نیز ز شرق عشق افراشته ایم
حلمی
اگرچه راه دل سنگ است و پر گِل
میان چشم ها راهی ست تا دل
به کار دل چو عزم خانه کردی
مباشی جان دل زین راه غافل
حلمی
همه سو نظر چو کردی نظری به سوی ما کن
سخن سکوت بشنو، دم آدمی رها کن
دم آدمی چه باشد؟ دم آسمان عزیز است
دم آسمان بگیر و گوش محرمانه وا کن
حلمی
جمعیت مرده بیا زنده شو
دامن گِل وا ده و تابنده شو
تو ز فلک آمده ای، بازگرد!
زار و غمان بس کن و بخشنده شو
حلمی
کار عاشق، بی تمنّا زیستن
در همین لحظه همین جا زیستن
کار عاقل، رفتن از راه هوا
در پی دیروز و فردا زیستن
حلمی
عاشقان را عشق در جان و تن است
عشق امّا فارغ از پیراهن است
عشق را باید به جان سوزن کنی
ورنه سنجاق تن است و من من است
حلمی