ای دیدن تو حیات جانم
نادیدنت آفت روانم
دل سوخته ای به آتش عشق
بفروز به نور وصل جانم
ای دیدن تو حیات جانم
نادیدنت آفت روانم
دل سوخته ای به آتش عشق
بفروز به نور وصل جانم
وصال؛ آسمانش بلند، شبش بی انتها، رنجهاش بیکران، آتشش بی امان، باری سحرگاهش بس نورانی، نانش نور و شرابش موسیقی.
ای آینه ی حسن تو در صورت زیب
گرداب هزار کشتی صبر و شکیب
هر آینهای که غیر حسن تو بود
خواند خردش سراب صحرای فریب
ابوسعید ابوالخیر
در دست منت همیشه دامن بادا
و آنجا که تو را پای سر من بادا
برگم نبود که کس تو را دارد دوست
ای دوست همه جهانت دشمن بادا
سنایی
نقّاشی از ایلیانا سراتو
طرّه ی شاهد دنیا همه بند است و فریب
عارفان بر سر این رشته نجویند نزاع
چند باشم در انتظار تو من
فتنه ی روی چون نگار تو من
ترک کار فرید از آن گفتم
تا شوم فرد و یار غار تو من
همچو کتابی ست جهان جامع احکام نهان
جان تو سردفتر آن، فهم کن این مسئله را
شاد همی باش و تُرُش آب بگردان و خمش
باز کن از گردن خر مشغله ی زنگله را
مرد معنی باش
در صورت مپیچ
چیست معنی؟ اصل
صورت چیست؟ هیچ
عطار
نقّاشی: جامعه ی متعالی، اثر رنه ماگریت
در راه قلندری زیان سود تو شد
زهد و ورع و سجاده مردود تو شد
دشنام سرود و رود مقصود تو شد
بپرست پیاله را که معبود تو شد
درون این ظرف زمینی باغستانها و درختستانهاست،
و در درون، آفریدگار است:
درون این ظرف هفت اقیانوس است
و ستارگان بی شمار.
محک و عیارسنج در درون است؛
درون این ظرف، صوت ابدی ست،
و چشمه بالا می جوشد.
کبیر می گوید:
"به من گوش کن، دوست من!
حضرت محبوب من در درون است."
عشق جمال جانان دریای آتشین است
گر عاشقی بسوزی زیرا که راه این است
جایی که شمع رخشان ناگاه برفروزند
پروانه چون نسوزد که ش سوختن یقین است
گرچه ز جهان جویی نداریم
هم سر به جهان فرو نیاریم
زان جا که حساب همّت ماست
عالم همه حبّه ای شماریم
رمزگویی خاصه شد آزار ما
من بگویم تو بخوان از کار ما
من نگویم تو نمان بر جای خود
تو بمان هر راه بین هم یار ما