سرای خاموشان

سخن عشق و حقیقت از مجرای جان عارفان جهان

آن یکی در خانه‌ای در می‌گریخت

Painting: NightHawk by Eric Fan

آن یکی در خانه‌ای در می‌گریخت
زردرو و لب‌کبود و رنگ‌ریخت


صاحب خانه بگفتش خیر هست
که همی لرزد ترا چون پیر دست


واقعه چونست چون بگریختی
رنگ رخساره چنین چون ریختی


گفت بهر سخرهٔ شاه حرون
خر همی‌ گیرند امروز از برون


گفت می‌گیرند کو خر جان عم
چون نه‌ای خر رو ترا زین چیست غم


گفت بس جدند و گرم اندر گرفت
گر خرم گیرند هم نبود شگفت


بهر خرگیری بر آوردند دست
جدجد تمییز هم برخاستست


چونک بی‌تمییزیان‌مان سرورند
صاحب خر را به جای خر برند


نیست شاه شهر ما بیهوده‌گیر
هست تمییزش سمیعست و بصیر


آدمی باش و ز خرگیران مترس
خر نه‌ای ای عیسی دوران مترس


مولانا

۰

دل بر تو نهم، زنم بداندیشان را

دل بر تو نهم، زنم بداندیشان را
وز تو نبرم ستیزه ی ایشان را
گر عمر مرا در سر کار تو شود
عهد تو به میراث دهم خویشان را

عراقی


۰

مهمّ ترین زمان، مهمّ ترین شخص و ضروری ترین کار

مهمّ ترین زمان، زمان حال است. مهمّ ترین شخص به تمامی کسی ست که همین لحظه با شما نشسته است و ضروری ترین کار همواره عشق است.

مایستر اکهارت


۰

کار عاشق، بی تمنّا زیستن

کار عاشق، بی تمنّا زیستن
در همین لحظه همین جا زیستن
کار عاقل، رفتن از راه هوا
در پی دیروز و فردا زیستن

حلمی


۰

آن عشق که هست جزء لاینفک ما

آن عشق که هست جزء لاینفک ما
حاشا که شود به عقل ما مدرک ما
خوش آنکه ز نور او دمد صبح یقین
ما را برهاند ز ظلام شک ما

ابوسعید ابوالخیر 


۰

هر کس که بپندارد آزاد است، آزاد است

هر کس که بپندارد آزاد است، آزاد است. چرا که آزادی همچون شادی یک کیفیت درونی و معنوی ست. اگر شخصی زار است، چون فکر و بطنش زاریده، او را هر چقدر ناز و نعمت هم بدهید باز هم زار است. یک زار را نمی توانید با هیچ باده مست کنید و با هیچ نوای شاد نمی توانیدش برقصانید. یک جان شاد را هم هر چقدر تلاش کنید نخواهید توانست که شادی اش را از او بگیرید. چرا که آن شادی از درون جوشیده، هیچ چیز نمی تواند مکدّرش کند. 

حلمی 


۰

چشمی که من با آن خدا را می بینم

چشمی که من با آن خدا را می بینم همان چشمی ست که خدا با آن مرا می بیند.

مایستر اکهارت


۰

این کار که عشق تو مرا پیش آورد

این کار که عشق تو مرا پیش آورد
نه در خور جان من درویش آورد
من حوصله ای نداشتم، عشق توام
چندان کامد حوصله با خویش آورد

عطار


۰

در مملکتی که عشق فرمان راند

در وادی ذات صورتی حایل نیست
آنجا که تویی حرف و سخن قابل نیست

تو مرکز جانی و جهان هست از تو
جز تو به کسی هستی ما مایل نیست

این حرف تو گر چه در زبان پیچیده
در دفتر تو هیچ زبان نازل نیست

در مملکتی که عشق فرمان راند
جای حرکات مردم عاقل نیست

در کیش تو مات پروری آیین است
شاها به تو جان سپردگی مشکل نیست

کی این همه غمزگیت پایان دارد؟
اقیانُس رحمت تو را ساحل نیست

اویی که به خود ره پیاله می پیماید
بی وصل تو جز شمایلی از گِل نیست

حلمی ز تو نام عاشقان می بخشد
بی نام تو هیچ طالبی واصل نیست



۰

جانی که به نور حق ندارد امّید

جانی که به نور حق ندارد امّید
در عالم اوهام بماند جاوید
چون ذرّهٔ ناچیز بوَد در سایه
چون کودک یک روزه بوَد در خورشید

عطّار


۰

ادب عشق..

ادب عشق جمله بی‌ادبیست
امة العشق عشقهم آداب

مولانا


۰

سکوت کن یا..

سکوت کن یا چیزی بگو بهتر از سکوت.

فیثاغورث


۰

ته که ناخوانده‌ای علم سماوات

ته که ناخوانده‌ای علم سماوات
ته که نابرده‌ای ره در خرابات
ته که سود و زیان خود ندانی
به یاران کی رسی هیهات هیهات

باباطاهر


۰

کلام حقیقت عاری از آراستگی..

کلام حقیقت عاری از آراستگی
و کلام آراسته از حقیقت خالی است.
خردمندان نیازی نمی بینند تا منظورشان را اثبات کنند؛
آنان که سعی در اثبات نظراتشان دارند از خرد بویی نبرده اند.

لائوتزو


۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان