عاشقان را عشق در جان و تن است
عشق امّا فارغ از پیراهن است
عشق را باید به جان سوزن کنی
ورنه سنجاق تن است و من من است
حلمی
عاشقان را عشق در جان و تن است
عشق امّا فارغ از پیراهن است
عشق را باید به جان سوزن کنی
ورنه سنجاق تن است و من من است
حلمی
ما به آسانی کودکی را که از تاریکی می ترسد درک می کنیم. تراژدی واقعی زندگی زمانی ست که انسانها از روشنایی می ترسند.
افلاطون
بازی بنگر عشق چه کردست آغاز
میناز ازین حدیث و خود را بنواز
بر درگه این و آن چه گردی به مجاز
ساز ره عشق کن برو با او ساز
سنایی
شکست یک فرصت است.
اگر دیگران را مقصّر بدانی،
پایانی برای مقصّر دانستن دیگران وجود نخواهد داشت.
فرزانه به وظایفش عمل می کند
و اشتباهاتش را اصلاح می کند.
او آن چه ضروری است را به انجام می رساند
و از دیگران چیزی طلب نمی کند.
لائوتزو
کافران را دوست میدارم. از آن جهت که دعوی دوستی نمیکنند. میگویند: ما کافریم! دشمنیم!
شمس تبریز
عاشق اون بی که دایم در بلا بی
ایوب آسا به کرمون مبتلا بی
حسن آسا بنوشه کاسۀ زهر
حسین آسا شهید کربلا بی
باباطاهر
-او که با آنچه دارد راضی نیست با آنچه که می خواهد داشته باشد نیز راضی نخواهد بود.
-زندگی بدون تجربه و رنج ها زندگی نیست.
-اعجاب آغاز خرد است.
-تمامی روح ها جاودانه اند. امّا روح درستکار، جاودانه و الهی ست.
-تحصیل دانش مانند روشن کردن شمع است، نه پر کردن ظرف.
-پیش از آغاز هر کاری از خودت بپرس: آیا درست است؟ آیا از روی مهر است؟ آیا ضرورت دارد؟
سقراط
هر دلی کان به عشق مایل نیست
حجرهٔ دیو دان، که آن دل نیست
زاغ، گو: بیخبر بمیر از عشق
که ز گل، عندلیب غافل نیست
دل بیعشق چشم بینور است
خود ببین حاجب دلایل نیست
بیدلان را جز آستانهٔ عشق
در ره کوی دوست منزل نیست
هر که مجنون شود درین سودا
ای عراقی مگو که عاقل نیست
عالمان دینی ممکن است با هم نزاع کنند. امّا عارفان جهان به زبانی واحد سخن می گویند.
مایستر اکهارت
نه در کعبه است، نه در کایلاش. به جستجوی او نیازی به دور رفتن نیست. او که در همه جا در انتظار کشف شدن است، برای زن رختشوی و مرد نجّار دست یافتنی تر است تا برای مرد مقدّس خودبین.
کبیر
هر کرا درد بی نهایت نیست
عشق را پس برو عنایت نیست
عشق شاهیست پا به تخت ازل
جز بدو مرد را ولایت نیست
عقل در علم عشق درمانَد
عشق را عقل و علم، رایت نیست
عشق را بوحنیفه درس نکرد
شافعی را در او روایت نیست
عشق حی است بی بقا و فنا
عاشقان را ازو شکایت نیست
سنایی
سوداییان موسیقی را خوش دارند و ماتم زدگان از آن بیزارند. امّا برای کران هیچ توفیری ندارد.
اسپینوزا
در بند گره گشای می باید بود
گم ره شده رهنمای می باید بود
یک لحظه هزار سال می باید زیست
یک لحظه هزار جای می باید بود
عطار
حقیقت، کمال اعلاست. اگر خداوند بخواهد خود را بر بشر مرئی بسازد، برای جسمش نور و برای روحش حقیقت را برمی گزیند.
فیثاغورث