اگرچه راه دل سنگ است و پر گِل
میان چشم ها راهی ست تا دل
به کار دل چو عزم خانه کردی
مباشی جان دل زین راه غافل
حلمی
اگرچه راه دل سنگ است و پر گِل
میان چشم ها راهی ست تا دل
به کار دل چو عزم خانه کردی
مباشی جان دل زین راه غافل
حلمی
همه سو نظر چو کردی نظری به سوی ما کن
سخن سکوت بشنو، دم آدمی رها کن
دم آدمی چه باشد؟ دم آسمان عزیز است
دم آسمان بگیر و گوش محرمانه وا کن
حلمی
در پی دیگران روی سایه ی دیگران شوی
روح شو تا روان شوی، روح شو تا چنان شوی
ماه درون توست آن ماه بجو و ماه شو
ای دل من به راه شو تا که به از جهان شوی
حلمی
در وادی ذات صورتی حایل نیست
آنجا که تویی حرف و سخن قابل نیست
تو مرکز جانی و جهان هست از تو
جز تو به کسی هستی ما مایل نیست
این حرف تو گر چه در زبان پیچیده
در دفتر تو هیچ زبان نازل نیست
در مملکتی که عشق فرمان راند
جای حرکات مردم عاقل نیست
در کیش تو مات پروری آیین است
شاها به تو جان سپردگی مشکل نیست
کی این همه غمزگیت پایان دارد؟
اقیانُس رحمت تو را ساحل نیست
اویی که به خود ره پیاله می پیماید
بی وصل تو جز شمایلی از گِل نیست
حلمی ز تو نام عاشقان می بخشد
بی نام تو هیچ طالبی واصل نیست
عاشقان را عشق در جان و تن است
عشق امّا فارغ از پیراهن است
عشق را باید به جان سوزن کنی
ورنه سنجاق تن است و من من است
حلمی