سرای خاموشان

سخن عشق و حقیقت از مجرای جان عارفان جهان

میان چشم ها راهی ست تا دل

اگرچه راه دل سنگ است و پر گِل
میان چشم ها راهی ست تا دل
به کار دل چو عزم خانه کردی
مباشی جان دل زین راه غافل


حلمی


۰

سخن سکوت بشنو..

همه سو نظر چو کردی نظری به سوی ما کن
سخن سکوت بشنو، دم آدمی رها کن
دم آدمی چه باشد؟ دم آسمان عزیز است
دم آسمان بگیر و گوش محرمانه وا کن

حلمی


۰

در پی دیگران روی سایه ی دیگران شوی

در پی دیگران روی سایه ی دیگران شوی
روح شو تا روان شوی، روح شو تا چنان شوی
ماه درون توست آن ماه بجو و ماه شو
ای دل من به راه شو تا که به از جهان شوی


حلمی


۰

شهود خاموشان..

شهود خاموشان ز چشم شوخ توست
شهنشه جانی، شکوه نام از تو

حلمی


۰

در مملکتی که عشق فرمان راند

در وادی ذات صورتی حایل نیست
آنجا که تویی حرف و سخن قابل نیست

تو مرکز جانی و جهان هست از تو
جز تو به کسی هستی ما مایل نیست

این حرف تو گر چه در زبان پیچیده
در دفتر تو هیچ زبان نازل نیست

در مملکتی که عشق فرمان راند
جای حرکات مردم عاقل نیست

در کیش تو مات پروری آیین است
شاها به تو جان سپردگی مشکل نیست

کی این همه غمزگیت پایان دارد؟
اقیانُس رحمت تو را ساحل نیست

اویی که به خود ره پیاله می پیماید
بی وصل تو جز شمایلی از گِل نیست

حلمی ز تو نام عاشقان می بخشد
بی نام تو هیچ طالبی واصل نیست



۰

عشق را باید به جان سوزن کنی

عاشقان را عشق در جان و تن است
عشق امّا فارغ از پیراهن است
عشق را باید به جان سوزن کنی
ورنه سنجاق تن است و من من است

حلمی

۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان