من خانه ی خویش به آتش کشیده ام
مشعل در دست من است.
اینک خانه ی هر که را که می خواهد مرا دنبال کند
به آتش خواهم کشید.
من خانه ی خویش به آتش کشیده ام
مشعل در دست من است.
اینک خانه ی هر که را که می خواهد مرا دنبال کند
به آتش خواهم کشید.
تن و ذهن من فسرده است
زیرا تو با من نیستی.
چقدر دوستت می دارم و در خانه ام می خواهمت!
وقتی می شنوم مردم مرا فدایی تو می خوانند
شرم آگین به کناری می نگرم
چرا که می دانم ما هرگز دیدار نکرده ایم.
پس این عشق من بهر تو چیست؟
من به غذا نمی اندیشم،
مرا اعتنایی به خواب نیست،
من در درون و بیرون بی قرارم.
عروس، محبوب خویش را می خواهد
چنانکه تشنه لبی آب را.
چطور می توانم کسی را بیابم
که پیغام مرا به "میهمان" برساند؟
آه کبیر چه بی قرار است همه وقت!
چقدر که می خواهد "میهمان" را ملاقات کند!
به دنبال من می گردی؟
من کنار تو هستم
شانه ی من مقابل توست
مرا در گنبد و بارگاه نخواهی یافت
نه در زیارتگاههای هند
نه در کنیسهی یهود
نه در کلیسای جامع
نه در مراسم عشای ربانی
نه در نغمه سرایی مذهبی
نه در پاهای پیچ داده شده دور گردن
نه در گیاهخواری
وقتی واقعاً برای من جستجو کنی
فوراً مرا میبینی
مرا در کوچکترین خانه خواهی یافت
کبیر میگوید: شاگردان به من بگویید خدا چیست؟
او نفَس درون نفَس است.
آرام باش، ای ذهن!
همه چیز به وقتش!
باغبان اگر صد سطل هم آب پای درخت بریزد
میوه تنها به فصلش می رسد!
سرزمینی ست که در آن نه شکّ و نه اندوه حکم می راند
آنجا که وحشت مرگ دیگر نیست
جایی که جنگل از شکوفه های بهاری پردامان است
و عطر خوش "او من است" در هوا پاشیده
آنجا که زنبوران قلب عمیقاً در شهد غنوده اند
و هیچ لذّتی دیگر تمنّا نمی شود.
او را که حقیقت حقیقتهاست خالیا می نامند که در آن حقایق انبار شده اند!
میانه ی آسمان
آنجا که ارواح ساکن اند
روشن است از نور موسیقی،
آنجا موسیقی سفید خالص شکوفه می کند.
خداوندگار من در سرور است
در درخششی بی نظیر،
هر ذرّه از او
از میلیون ها خورشید درخشان تر است.
در کرانه شهری ست
آنجا که باران شهد می بارد و می بارد
شیرینی هرگز پایان نمی پذیرد.
کبیر می گوید: بیا ای سالک فروتن
بیا کاخ سترگ خداوندگار مرا نظاره کن.
کبیر
اگر تو حقیقت را می خواهی،
من به تو خواهم گفت:
به صدای پنهان گوش کن،
آن صوت حقیقی،
که در درون توست.
کبیر
خدا در درون من است، خدا در درون توست، چنانچه زندگی در هر دانه ایست. غرور کاذب را کنار بگذار و خدا را در درونت بجو.
کبیر
داستان قطره ای که به دریا می پیوندد را همه می دانند. امّا "دریایی که به قامت یک قطره برآمده" را تنها نادران درمی یابند.
کبیر