دوشنبه ۱۱ دی ۹۶
آنها که در این حدیث آویختهاند
بسیار ز دیده خون دل ریختهاند
بس فتنه که هر شبی برانگیختهاند
آنگاه به حیلت از تو بگریختهاند
سنایی
آنها که در این حدیث آویختهاند
بسیار ز دیده خون دل ریختهاند
بس فتنه که هر شبی برانگیختهاند
آنگاه به حیلت از تو بگریختهاند
سنایی
یک چند در اسلام فرس تاختهایم
یک چند به کفر و کافری ساختهایم
چون قاعدهٔ عشق تو بشناختهایم
از کفر به اسلام نپرداختهایم
سنایی
کاری که نه کار توست ناساخته باد
در کوی تو مال و ملک درباخته باد
گر چهره ی من جز از غم توست چو زر
در بوته ی فرقت تو بگداخته باد
سنایی
در دست منت همیشه دامن بادا
وانجا که تو را پاست سر من بادا
برگم نبود که کس تو را دارد دوست
ای دوست همه جهانت دشمن بادا
سنایی
بیرون جهان همه درون دل ماست
این هر دو سرا، یگان یگان منزل ماست
زحمت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود آن منزل ماست
سنایی